ژاک لکان و امر اجتماعی: روانکاویِ علوم اجتماعی
محمدزمان زمانی جمشیدی
گئورگ زیمل (به عنوان یک نوکانتی متأثر از امانوئل کانت فیلسوف آلمانی) می گوید صورت (فرم) چیزی است که محتواهای متکثر را به طور سیستماتیک در شبکه ای از روابط وحدت می بخشد، یعنی اصلِ یگانه سازِ چندگانگیِ بی شکل است. او صورتها (فرمها)ی گوناگونی برمی شمارد: شناخت، هنر، فلسفه، دین، اخلاق و حتی عشق. هر صورت می تواند ماده را به طرزی متفاوت سازمان دهد. هر محتوایی با این صورتبندی تبدیل به محتوایی متفاوت می شود. ازاینرو زیمل وجود معیار واحد یگانه سازی را نفی می کند. وقتی کلیت محتواها تنها در یک صورت خاص جمع و ترکیب شد، مثلاً صورت خاص «تکلیف» یا «دین»، چیزی تشکیل می شود که زیمل نام آن را می گذارد «جهان» . بنابراین ما نه با یک جهان بلکه با «جهان ها» روبه روییم، یا به تعبیر دیگر با «زبان»ها. جهان عملی زندگی روزمره که بیشتر مردم آن را «جهان مطلق» قلمداد می کنند تنها جهانِ ممکن نیست بلکه «یکی از جهان های ممکن» است. به عبارت دیگر هر جهان یک واقعیتِ پیشامدی و تصادفی و نه ضروری است. هیچ معنای غایی یا حرف آخر (فصل الخطاب)ی وجود ندارد (یا به قول ریچارد رورتی فیلسوف پراگماتیست آمریکایی هیچ واژگان نهایی ای در کار نیست). معنا همواره در تثبیت خود به عنوان حرف آخر در جامعه ناکام می ماند. به یک تعبیر هر «معنا»یی همواره بر طرد و سرکوب «معنا»های دیگر استوار است. به همین دلیل ارنستو لاکلائو از «امتناع فرجامین جامعه» سخن می گوید. بدینسان هم جامعه و هم فرهنگ – برخلاف طبیعت – از «خلأ و امکانی بودن» خودش بیزار است، یعنی ناتوانی اش از اینکه بر حوزۀ «معناها» و «صورتها»ی بی شمار هژمونی پیدا کند، چراکه این حوزۀ معناها فرّار و سیّال اند. برای اینکه این سیّالیت محدود شود باید آن را در یک «نقطۀ مرجع» به بند کشید. بدینترتیب می توان در توده ها نظم و انسجام و اطاعتی فراهم کرد، اما این نظم و انسجام و اطاعت کاملاً موقت است و در خطر اضمحلال و تهدید از سوی حوزه معانی سیّال. به عبارت بهتر بی نهایت صورت یا فرم یا ساخت اجتماعی می توان داشت. هر جهانِ اجتماعی حولِ یک «دالّ» سامان می یابد. این «دالّ» به مثابۀ چسب و سیمان اجتماع عمل می کند. برای مثال دالّ می تواند در هیأت رهبر یا پیشوا ظاهر شود. مردم با این رهبر و پیشوا انطباق هویت می یابند و وقتی این پیوند می گسلد ویژگی توهم آلود هویت جمعی افشا می شود. آنها بدون این انطباق هویت و مشارکت در «دالّ مرکزی» به جای اینکه یک اجتماع یا جامعه بسازند صرفاً چندین میلیون انسان متفرّق و منفرد و پخش و پلایند (گلّه، رمه). بدون این دالّ مرکزی یا نقطۀ مرجع هیچ نظمی در کار نیست، به این معنا وجودش ضروری است. بدون دخالت آن دنیا چون جهانِ یک روانپریش فرومی پاشد. این «دالّ مرکزی» که موقتاً جامعه را سامان می دهد نسبت تنگاتنگی با مفهوم «هژمونی» دارد. هژمونی را باید از اجبار و زور مستقیم جدا دانست. هر دالّ مرکزی ای جامعۀ متفاوتی می سازد یا به تعبیر زیمل جهانی متفاوت. مثلاً مفهوم «ملّت» یکی از این دالّهاست. نقش ساختاری این نقطۀ مرجع یا دالّ مرکزی در تولید معنا معرّف عنصر سیاسی خاصی نیز است. پس به قول ارنستو لاکلائو چیزی به نام «جامعه نداریم» (یعنی جامعه چونان امری هماهنگ و منسجم و بدون شکاف و طرد و سرکوب). به این تعبیر وجودِ چیزی به نام جامعه امری است محال. اما فرهنگ یا جامعه برای پوشاندن این نقص مرتباً مجبور است گفتمانهای نمادین تولید کند تا تحکّمی/دلبخواهی بودن و تصادفی بودن خود را از دیده ها پنهان کند. این گفتمانهای نمادین صورتِ افسانه دارند. فانتزی به این گفتمانها انسجام می بخشد چون با سمپتوم مخالفت می کند. سمپتوم (نشانگانِ بیماری) به معنای آن است که دالّ مرکزی (اَبَردالّ) نمی تواند تمامیت جامعه را نمادین کند، همواره چیزی از زیر سایۀ تمامیت آن بیرون می زند. اما کارکرد فانتزی این است که با نسبت دادنِ سمپتوم به چیزیهایی خارج از سیستم (مثلاً دشمن و بیگانه و مطرودان و اقلیتها و ...) تمامیت اجتماعی را دست نخورده نگه دارد. نقش فانتزی معرفی سمپتوم است به عنوان بیگانه و مزاحمی آزارنده و نه محل فوران چهرۀ واقعی نظم اجتماعی موجود اما پنهان. بدینترتیب فانتزی حامی و پشتیبان واقعیت است. وقتی هماهنگی وجود ندارد باید به طریقی ساخته شود تا واقعیت ما منسجم به نظر برسد. سمپتوم نشان می دهد که ساحتِ واقع (در اینجا آنتاگونیسم [تضاد] از هر نوعش: طبقاتی، دینی، قومی، جنسی و ...) خودش را در ناکامی نمادپردازی نشان می دهد. هماهنگی از راهِ ساختارِ اجتماعیِ فانتزی وار وارد میدان می شود و به یک «اخلاقِ هماهنگی/همرنگی» مجال می دهد. فانتزی همواره با سرزنش «کس دیگری» می کوشد «امتناع ذاتی» را به «امکان ممنوع» بدل و ازینرو نیروی هژمونیک وعدۀ خود – سعادت همگانی و هماهنگی اجتماعی – را حفظ کند. به قول معروف همیشه دیواری کوتاه پیدا می شود، یک سپر بلا یا بلاگردان. نقش این دیوار کوتاه این است که به ما تلقین کند اگر فلان چیز نبود الان بهشت برپا شده بود. معادل این را در روانکاوی نیز داریم. فرد همواره با انداختن تقصیر ناکامی هایش به گردن این و آن شخص یا چیز یا اتفاق، فانتزی بنیادینش – خوشبختی، موفقیت، رسیدن به محبوب، و ... – را دستنخورده باقی می گذارد، یعنی محال بودنِ ذاتی و ساختاریِ این وعده ها را نمی پذیرد بلکه آن را به امکانی تبدیل می کند که صرفاً حادثه ای پیشامدی آن را نقش بر آب کرده است. ساختهای ما از واقعیت به قدری نیرومندند که طبیعت مجبور به سازگاری با آنهاست نه برعکس. با این حال افسانه بافیها برای بقای جامعه لازمند تا تضادها (انواع آنتاگونیسمها در جامعه) موقتاً رفع و رجوع شوند (چه از راه خشونت نمادین چه خشونت عریان). هیچ جامعه ای بدون افسانه بافی و مقداری توهّم برجا نمی ماند. وقتی صورتی از نمادین شدن (یا افسانه پردازی) در جامعه دچار سوءِکارکرد می شود لزوم فرم دیگری از نمادین شدن پیش می آید. این در دوره های بحرانی رخ می دهد (شوک واقعیت؛ لحظۀ رخداد فاقد معنا). و هر نمادین شدنی نیز ناگزیر با مشکلات مشابهی روبه رو می شود. به عبارت دیگر هیچ اصل یا دالّی نمی تواند مدعی جهانشمولی یا یونیورسالیسم (عام بودن همگانی و کلیت و ضرورت و عاری از منافع خصوصی و فردی و علایق شخصی و طبقاتی بودن) باشد. پس وقتی می گوییم جامعه وجود ندارد یعنی اینکه وجودش از پیش تضمین شده نیست. برای همین دستگاه (آپاراتوس) دولت (چه بخش ایدئولوژیکش و چه بخش نظامی اش) باید همواره دلایلِ باورِ سوژه ها به نظمِ موجود را بازتولید کنند، چراکه اگر اساساً نظم موجود امری ضروری و کلی و جهانشمول بود نیازی به این کارکردِ دولت نبود. باز هم به قول آلتوسر: نه چیزی به نام دستگاه سرکوبگر محض داریم نه دستگاه ایدئولوژیک محض. هر دستگاه سرکوبگری مستظهر به یک دستگاه ایدئولوژیک است و برعکس. اما باید به یاد داشته باشیم که آنچه درباره امکانی بودن و ناضروری بودن ساختهای اجتماعی گفتیم و اینکه بینهایت ساخت یا فرم اجتماعی ممکن است، هرگز به معنای نسبی انگاری نیست، یعنی نباید پنداشت که همۀ ساختهای اجتماعی از آنجا که اموری امکانی و تصادفی اند پس هیچ یک با دیگری تفاوت ندارند و هیچ کدام بهتر از آن دیگری نیست.
کتابنامه:
جامعه شناسی جورج زیمل، فردریک واندنبرگ، ترجمۀ عبدالحسین نیک گهر، توتیا، 1386
درآمدی بر ایدئولوژی، تری ایگلتون، ترجمۀ اکبر معصوم بیگی، نشر بان، 1397
لاکان و امر سیاسی، یانیس استاوراکاکیس، ترجمۀ محمدعلی جعفری، ققنوس، 1392
لویی آلتوسر، لوک فرتر، ترجمۀ امیر احمدی آریان، نشر مرکز، 1387